روانشناسی دین از دیدگاه فروید
منابع:
1- مقاله:جی ار کولینز
تی ای وودز
ترجمه:مجتبی حیدری
2-مقالات انگلیسی
1- David M.Wulff (1997), Psychology of Religion: classic and Contemporary; 2nded, New york:John&Sons, Inc
2- Chopra,Deepak(2000), How To Know God: The Souls Journey into The Mystery ofmysteries,New York: Harmon Books.
3- Newberg, Anderw Eugence, AQuili and Vince Rause (2001), why God Wont GoAway: Brain Science And The Biology Of Belief, New York: Ballantine Books.
4- Michael A – Jenike, MD, Lee Baer Ph.D William E.Minichiello, Ed.(1998)’ obssessive – compulsive disorders; st. louis: Mosby.
5- Eliade, Mircea, (1993). the Encyclopedia of Religion , New York, Macmillan pub, comp.
6- Chopra, deepak (2000) , How to Know God, New York: harmony books.
7- Richard C Bush & Kenneth Dollarhide, the Religious worid: comnunities offaith:macmillan pub. co.
8- john hick (1989) An interpertation of Religion, human Responses to the transcendent.
ترجمه:رحیم نارویی
زیگموند فروید در 6 ماه می سال 1856 میلادی در فرایبورگ در موراویا زاده شد.
پدر فروید تاجر پشم و شخصی یهودی بود که البته به اموزه های دین یهود التزام چندانی نداشت.مادرش نیز فردی مذهبی نبود.در این فضا فروید به طور رسمی به بی دینی روی اورد.
با این وجود او درباره ی بسیاری از زمینه ها و مفاهیم دینی همچون پیدایش دین در زندگی ادمیان-مفهوم خدا-داستانهای دینی مانند داستان خلقت و ... سخن گفت.
او دین را در زندگی ادمیان امری زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر میدانست و میگفت:" سرانجام با رشد علمی انسان بندهای توهم از پایش باز میشود و خورشید علم همچون فروریزی هیئت بطلمیوس لایه های تار دین را از اندرون روان ادمی برون خواهد راند."
او همچنین دین را یک توهم-روان ازردگی جهانی و مخدر توصیف میکند که امید دارد انسانها بر ان غلبه کنند با این وجود وی علاقه ی شدیدی به رفتار مذهبی داشت و مقالات متعدد و سه کتاب مهم درباره ی این موضوع نگاشته است.
وی منشا دین را جهل بشر به علت علمی پدیده ها و ترس او از انها میداند.
فروید با همین نوع رویکرد به تجزیه و تحلیل روانشناسی دین پرداخت.
روش پژوهشی او روان تحلیل گری یعنی کاوش در لایه های پنهان روان یا بررسی ریشه های دین در زندگی بود.
تیجه تلاشهاى وى در این زمینه،همان چیزى است که امروزه در کتابها،به نام روانشناسى دین از نگاه فروید شهرت دارد.در هر صورت،میتوان گفت فروید رویکرد روانشناسى را به دین گشود و از همین رو،به تدریج دین با نگاه روانشناختى بررسى شد.امروزه،نگاه روانشناختى فروید به دین،در کنار دیگر دیدگاهها، مطرح است.
فروید خود را یهودی رها شده-شکاک و کاملا بی دین میدانست.
او بىدین معمولى نبود،بلکه از دین یا دستکم از باورهاى کاتولیکها در فرایبرگ حس تنفر داشت.او در پاسخ نامه رنه لافورگ که از او خواسته بود به دلیل هجوم نازىها فرار کند،نوشت: "دشمن واقعى،نازىها نیستند،بلکه دشمن واقعى دین و کلیساى کاتولیک است."
میتوان گفت فروید نه تنها از سنت کاتولیک نفرت داشت،بلکه از اعمال دینى یهود نیز متنفّر بود.فروید با بىرغبتى،دعاهاى عبرى مراسم ازدواجش را فرا گرفت و پس از ازدواج نیز،با سنگدلى تمام،همسرش را از آموزههاى یهودى باز داشت.فرزندانش نیز مجبور بودند به دور از هر گونه آموزشهاى تکالیف دین یهود، پرورش یابند؛زیرا او خانواده اش را از دین دور میداشت.
وى دین را امورى روانى میدانست که به خارج فرافکنى میشود و حتى اسطورههاى بهشت و هبوط انسان،خدا، خیر و شر و جاودانگى و غیره را به همین صورت تبیین میکرد.
لئوناردو داوینچى،پیش فرض اصلى نظر فروید درباره دین است.داوینچى،خارج از یک ازدواج رسمى زاده شد و در چند سال اول زندگىاش پدر نداشت.به باور فروید، همین امر سبب شد که او از دین روى گردان شود و چون از تهدید حضور پدر در اوایل کودکى به دور بود، خود را از قید و بندهاى دین رها کرد.
پیشفرض فروید آن است که عمیقترین ریشههاى دیندارى، در عقده اُدیپ قرار دارد.خداى شخصى از نظر روانشناختى،چیزى نیست،جز همان مفهوم پدر که تعالى رتبه یافته است.از نگاه زیستى نیز،فرزند انسان بسیار ناتوان است و در نتیجه،به دیگران نیاز دارد.از این رو،وقتى در آینده درماندگى و ضعف خود را در مقابل عوامل قدرتمند زندگى درمییابد،با واپس روى و احیاى دوباره نیروهایى که او را در کودکى حفظ میکردند،میکوشد تا شاید نومیدى خود را انکار کند. حسرت از پدر که همواره ریشه هر شکلى از دین را رقم میزند،گرفتارىهاى ناشى از عقده ادیپ،از جمله احساس گناه و ترس را به صحنه مىآورد.تسلیمپذیرى ناشى از فرمان بردارى از قدرت مطلقِ پدر در دوران کودکى که به صورت «منِ آرمانی» درون فکنى میشود،به صورت خدا فرافکنى میگردد.
در بررسی نظر فروید درباره دین متوجه میشویم که او آشکارا روانشناسى دین را بر واکنشهاى مردانه متمرکز میکند؛به اعتقاد فروید،تنها رابطه دوگانه جنس مذکر با پدر در دوران کودکى فرد و نژاد او،محور دین را تشکیل میدهد.حتى همه مطالعات موردى فروید به غیر از یک مورد از جنس مذکر بودند.او جز مقالهاى کوتاه درباره پیوستگى نیایش الهه دایانابا نیایش حضرت مریم و اشارههاى دیگر به الهههاى مادر،چیز دیگرى درباره جنس مؤنث ارائه نکرده است.البته از گفتار فروید برمیاید که او به اصل چندعاملى بودن دین متعهد بوده و امرى پیچیده مانند دین را به یک عامل نسبت نمیداده است.به باور فروید وظیفه روان تحلیلگرى تنها آن است که بر یک علت خاص پافشارى میکند.در واقع، او با این بیان منکر میشود که چنین علت خاصى تنها علت یا حتى مهمترین علت در میان علتها باشد.در هر صورت،فروید بر عقده ادیپ مردانه تأکید میکند و مىنویسد: "به نظر میرسد جنس مرد در اکتساب دین، اخلاق و درک اجتماعى،نقش رهبرى را بر عهده داشته
است و زنان این امور را از مردان به ارث برده اند.
دیوید وولف،پس از نقل دیدگاه فروید به بررسى آنها میپردازد.او ایرادهاى اساسى بر دیدگاه فروید وارد میکند که هر کدام از آنها میتواند ناکارآمدى دیدگاه او را به اثبات برساند.
در نتیجه:
فروید با این فرض که دین از خطاهاى شناختى آدمى برخاسته است و توهمى بیش نیست،میپنداشت که دین در آینده نزدیک،چونان پندارى از زندگى آدمیان رخت برخواهد بست؛در حالى که دین اصیل ترین برنامه در زندگى آدمى،و دین دارى،پایدارترین رفتار افراد انسانى است.از همین رو،دینباورانى مانند اسکار فیستر، اندیشههاى فروید را پندارهایى میدانند که با نگاهى کینه توزانه به دین بیان شده است.گذشت زمان نیز همین واقعیت را نشان میدهد.در قرن بیستم،یعنى درست صد سال پس از سخنان فروید،بزرگ ترین انقلابها،نظامها و چالشها به نام دین برپا شدهاند.