Fatima-Dehnavi-Psychology of religion

Undergraduate student of psychology

Fatima-Dehnavi-Psychology of religion

Undergraduate student of psychology

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۹آذر



منابع:
1-مقاله ی روانشناسی دین از فروید تا مزلو
نوشته:حسین حیدری
استادیار گروه ادیان و فلسفه دانشگاه کاشان
جواد روحانی رصاف
عضو هیات علمی موسسه عالی اموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی
خدیجه کاردوست
دانشجوی دکتری دانشگاه کاشان
2-May, Rollo, Man’s Search for Himself, New York, 1953.

به گفته ی رولو می در نیمه ی قرن بیستم این امر بدیهی شمرده میشود که دنیای نوین در میانه ی عصری از اضطراب روزگار اشفتگی معیارها و ارزشها و ناامنی دردناک به سر میبرد به باور او اصطلاح دوران اضطراب از حالت شعاری گذشته است.ما مانند شتر مرغی که در مواجه با خطر سر خود را در شنهای بیابان فرو میکند چنان به زندگی در حالت شبه اضطراب خو گرفته ایم که از توجه به اوضاع و احوالی که در ان هستیم و تفکر درباره ی ان سرباز میزنیم.
او در کتاب انسان در جستجوی خویشتن چنین میگوید که ویژیگی بارز انسان تلاش برای درک معنی و هدف در زندگی است.بی معنایی در زندگی به پوچی و بی محتوایی منجر میشود و این وضعیتی است که از احساس ناقص بودن یا پی بردن به اینکه ان چیزی نیستیم که باید میشدیم ناشی میشود.
به گفته ی رولو می در دوران ما که دوران تغییر ارزشها و روش ها است هدف ها و معیارها که با اوضاع و شرایط تازه جور نیستند هنوز در ذهن و رفتار ما جای دارند.تضاد حاصل از تفاوت و تغییر سرخوردگی می اورد و سوال هایی را برمی انگیزد که پاسخ های درستی برایشان نمیتوان یافت.وقتی ارزشها و هدف ها چنین پاره پاره و تقسیم بندی شده باشند طولی نخواهد کشید که وحدت و یکپارچگی شخصیت خدشه دار میشود و شخص در تعیین راه و روش زندگی خود سردرگم و بلاتکلیف می ماند.
بر اساس او تصویری که از انسان قرن بیستم رسم میکند تصویری تهی است.
وی معتقد بود که تهی بودن انسان امروز به احساس پوچی-بیهودگی و بی معنایی رسیده است و این برای ما و جامعه ما خطرناک است.
وقتی انسان به سوی چیزی یا هدفی کشیده نشود مانند اب بی جریان و بی حرکت راکد میشود و توانایی های بالقوه اش رو به نیستی میگذارد و ناامیدی حاصل از ان او را به ویرانگری میکشاند.
رولو می راه برون رفت از این پوچی و بیهودگی را ارزیابی مجدد همه ی ارزشها و خودنگری میداند: "وقتی ارزشهای انسانی و دینی به مسخره گرفته شدند کابوس هراسناک بر جان ما می افتد."
راه حل پیشنهادی من ارزیابی مجدد همه ی ارزشها و خودنگری و خودازمایی نوع انسان در کل است.
بر بنیاد نظریات رولو می انسان از طریق خوداگاهی و خودشناسی راه به سوی ساحت دینی میبرد.وی همواره نقش مثبت نگرش دینی را ارج می نهد.به گفته ی او انسان در واقع موجود ارزش گذار است.هیچ کس نمیتواند بدون ارزش گذاشتن زندگی کند و ادامه ی زندگی بسته به ارزش گذاری است فقط با ارزش گذاری است که ارزش به وجود می اید و بدون ارزش گذاری وجود پوسته ای خالی از مغز است.وی بر ان بود که فلسفه و دین با هم میتوانند به حل مسئله ی مهم ارزش برای انسان امروزی کمک کنند.
دین راستین به معنای یافتن و اثبات معنای نهایی و مقصود فردی در کل فرایند زندگی برای شخصیت سالم ضروروی است از دید رولو می: "دین پذیرش معنا برای زندگی است.بود و نبود دین را با کلمات و حرفهای ظاهرا روشنفکرانه نمیتوان تبین کرد بلکه دینداری را با جهت گیری انسان در رویارویی با زندگی میتوان بیان نمود.دین توجه انسان به بالاترین و مهم ترین رابطه ی شخص با زندگی و سرنوشت خویشتن است.دینداری از انجا اغاز میشود که شخص به چیزی معتقد شده باشد که برایش ارزش زنده ماندن یا مردن را داشته باشد.همچنین از دیدگاه روانشناسی دین راه و وسیله ای است که انسان را با وجود و هستی خودش مرتبط میسازد.
گذشته از این رولو می از یکسان شمردن دین با شکل های سنتی ان سخت میپرهیزد زیرا به نظر او هر یک از انها قالبی مشخص و فشرده از احکام جزمی است.با این همه به گمان او شکلهای سنتی دین بالقوه اهمیت زیادی دارند: "اگر حکمتی را که از طریق سنت های تاریخی در اخلاقیات و دین به ما رسیده است نادیده انگاریم تنها خود را به افلاس افکنده ایم."


تنها مضمونی که در همه ی اثار رولو می دیده میشود این است که دین یا منبع نیرو و قدرت است یا پناهگاهی برای توجیه ضعف و ناتوانی پس به نظر او دین مرجع یا پناهگاه است.به تناسب استعداد روحی انسان برای گرایش به خیر و شر دین ممکن است احساس وقار و ارزش شخصی را در نظر فرد تقویت کند.به تصدیق و تثبیت ارزشها در زندگی یاری رساند و موجب رشد اگاهی اخلاقی و مسئولیت شخصی گردد یا انکه دین ممکن است احساس ازادی شخصی را زایل کند این توقع را در او برانگیزد که همواره باید کسی مواظبش باشد و موجب شود که فرد از اضطرابی بگریزد که ناگریز در هر گونه رویارویی راستین انسان با مشکلات به او دست میدهد به نظر رولو می: "روانشناسی دین میتواند با روشن ساختن خطاهای ایمان جزمی و هموار کردن راه برای اعتقاد درونی و اصیل جنبه ی مثبت دین را تقویت کند."                                                                                                                  
بر این اساس رولو می به دو جنبه و برداشت از دین اشاره میکند این دو برداشت این است که ادم های دینی بیشتر از دیگران علاقه منداند که برای خود و زندگی خود نقشه و برنامه داشته باشند اما در عین حال محافظت و حمایت خداوند را از خود حق مسلم و خدا داده ی خود میدانند.
گرایش اول:یعنی علاقه ی شدید انسان به این که برای خود و زندگی خود راه و روشی در پیش داشته باشد.مطلبی است روشن که نیاز به توضیح و توجیه ندارد.این گرایش نتیجه ی اعتقاد جدی انسان به لزوم وجود معنا و ارزش در زندگی است که جنبه ی مفید و سازنده ی هر دینی است که به کمال رسیده باشد.در تحلیل می روان رنجوری به واسطه ی دین هنگامی پیش می اید که خداوند به صورت یک پدر کیهانی تصویر میشود.
پدری که در پناه او همه ی نیازها و خواسته های انسان بدون هیچ رنج و زحمتی براورده میشود چنین تصوری از خدا و دین نوعی دلیل تراشی برای سبک کردن دلهره و اضطراب ناشی از درک این واقعیت است که انسان در عمق وجود خود خویش را تنها میبیند و میداند که در نهایت هر امری باید برای خودش تصمیم بگیرد و عمل کند.

Fatima Dehnavi
۲۳آذر



منابع:

1- Beit-hallahmi, b & Argyle, M.(1997), Religious behavior, belief & experience, london & new york, routledge.
ترجمه:دکتر مسعود اذربایجانی

ویلیام جیمز در 11 ژانویه سال 1842 در شهر نیویورک متولد شد.او فرزند بزرگ خانواده بود و ذوق هنری و علمی را به هم آمیخته بود،امری که به ظاهر ناسازگار می نمود.
از جمله علایق همیشگی جیمز موضوع دین بود.هرچند تنها موضوع مورد علاقه جیمز نبود،ولی بی تردید یکی از دغدغه های اصلی او به شمار میرفت.در این راستا، حاصل سخنرانی های وی در دانشگاه گلیفورد مجموعه و اثر مهم و ماندگاری با عنوان "انواع تجارب دینی" منتشر شد.
وی در آوریل 1900 به یکی از دوستان خود مینویسد:
امری را که من به دنبال آن هستم وظیفه ای دشوار است؛زیرا اولاً،میخواهم بر
علیه فلسفه از تجربه درونی دفاع نمایم و اعلام کنم که تجربه ستون فقرات زندگی دینی جهان را تشکیل میدهد، ثانیا،به دنبال آن هستم که شنونده یا خواننده را وادار کنم تا چیزی را باور کند که من با اعتقاد،به آن رسیده ام یعنی بپذیرد اگرچه ممکن است تمام مظاهر خاص دین، را یعنی کیش ها و نظریات مختلف پیرامون آن پوچ و بیهوده باشند،با این حال،زندگی دینی در مجموع مهم ترین عملکرد انسان است.
نخستین نقطه عطف در روانشناسی دین،با سخنرانی های جیمز در سال های 1901 و 1902 میلادی،به دست آمد.ویلیام جیمز معتقد است که دین،یک مذاکره و مبادله است؛ارتباطی هشیار بین روان با قدرتی خارق العاده که روان به آن،احساس وابستگی کرده،و دین از طریق روان،به فرد وارد میشود.بنا بر این،از نظر جیمز،دین،ممکن است احساسات،اعمال و تجارب شخصی افراد در تنهایی شان باشد،البته تا جایی که خود را در رابطه با آنچه الهی و مقدس است،میبینند.از نظر وی، "دینِ برخاسته از عقل سلیم" و "دینِ ناشی از روح بیمار"،با هم تفاوت دارند.
  همچنین جیمز،بین دو مفهوم "دین مؤسّسه ای" و "دین شخصی"،تمایز قایل شد:دین مؤسّسه ای،به یک گروه یا سازمان مذهبی،اشاره دارد و نقش مهمی در فرهنگ جامعه ایفا میکند؛امّا دین شخصی،به تجربه های خصوصی فرد،اشاره دارد که میتواند بدون توجّه به فرهنگ باشد.
معتقد بود که دین انسان،عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در زندگی اوست.جیمز،به فهم تجربه های دینی شخصی،بسیار علاقه مند بود و از جزم اندیشی،متنفّر بود.
بنا بر این،از نظر جیمز،دین،ممکن است احساسات، اعمال و تجارب شخصی افراد در تنهایی شان و البته در ارتباط با امر الهی و مقدّس باشد.از آن جایی که این ارتباط، ممکن است اخلاقی،جسمی و یا آیین دینی باشد، بنا بر این،آشکار است که دینی که در الهیات،فلسفه و یا سازمان های کلیسایی،بعداً رشد میکند، با این دین، متفاوت است.در واقع،تجربه های شخصی،ممکن است تمام ساعات ما را پر کند بدون این که ما حتّی الهیات را در نظرگرفته باشیم و یا به کلیسا رفته باشیم.
جیمز میکوشید تا به دین،مفهوم کاربردی بدهد؛بنابراین، اعتقاد داشت که دین،عبارت خواهد بود از تجربه و احساسِ رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همه وابستگی ها روی میدهد،به طوری که انسان از این مجموعه در می یابد که بین او و آن چیزی که "امر الهی" می نامد،رابطه برقرار کرده است.
در واقع،جیمز،این طور گفته است که در هر دین،نوعی آگاهی به چیزی که "اله" نامیده میشود و نیز نوعی واکنش در برابر آن،وجود دارد.اگر چنین باشد،یک شیوه بسیار ثمربخش در مورد طبقه بندی ادیان،این است که در مورد هر یک،سؤال کنیم که ابتدا خدا (یعنی تعلّق واکنش دینی) را در کجا جستجو میکنند؟ و او را در چه جایی قرار میدهند؟ و در درجه اوّل،چه واکنشی نسبت به وی به عمل می آید؟
فهرست نوشته های جیمز در کتاب انواع تجربه های دینی که نشان دهنده ی دیدگاه اصلی جیمز در مورد دین است.
1-دین پدیده ای همگانی در نوع انسان است و بنابراین نمیتواند نابهنجاری ناشی از بیماری یا هر گونه اختلال روانی دیگر باشد.این در حالی است که ویژگی های نابهنجار در برخی رهبران دینی و پیروانشان وجود دارد.
2- حیات دینی و گرایشهای مربوط به آن یکسان نیستند ،بلکه متغییر و گاه متنوع است.عواطف دینی شامل تمایلات شدید اخلاقی و اشکال دیگر ایمان احساس گناه و احساس نجات یافتگی،ایمان آوری،تقدّس و پارسایی، یگانگی یا وحدت عرفانی با خداوند مظاهر قابل تشخیص ایمان هستند.با وجود این،این حالتها از حیث فراوانی و تکرار در ادیان گوناگون و حتی در یک دین متفاوت اند این حالات در ادیان غیر الهی نیز وجود دارند.
3-همه ی ادیان افزون بر تعیین اشکال هدایت و عبادت ،ما را به جهانی متعالی رهنمون میسازد.که با آنچه انسان با حواس ظاهری خود می یابد مشابه نیست یک تدبیر بدتر نظم فرازین ان جهان برتر را اداره میکند و اهداف و اعمال ما را در این عالم تحت تاثیر قرار میدهد.

Fatima Dehnavi
۱۷آذر


منابع:                                                                                                                                Beyers, Jaco (2013). ‘Can symbolsbe “Promoted” or “Demoted”?:symbols as religious phenomena’, HTS: Theological Studies, Vol. 69, No. 1, 14 Jan 2013.htte://dx.doi.org.

Daniels, Victor (2011). The Analytical Psychology of Carl Gustav Jung, http://todochiapas.mx/wp content/uploads/2011/09/CATALOGO-DE.

Dourley, John. P. (2008). Paul Tillich, Carl Jung and the Recovery of Religion, Londan and New York: Routledge.

Hull, J. A (1989). Jung:Interpretation your dreams - A guidebook to Jungian dream philosophy and psychology, New York: ST Martin Press.

Hull, R. F. C. (1982). Jung Notes from his Collected Works, Princeton University Press.

ترجمه:سیده معصومه موسوی
سید محمد بهشتیان

کارل گوستار یونگ در 26 ژوئیه 1875 میلادی در سوییس متولد شد.
او فرزند دوم خانواده و تنها پسر یک کشیش پروتستان اصلاح طلب انجیلی بود و خانواده ی او غرق مذهب بودند.هشت عمو و پدربزرگ مادری او همگی کشیش بودند در نتیجه یونگ هم مانند انها فردی مذهبی بود.
هیچ یک از روانشناسان دین،به اندازه کارل گوستاو یونگ محققان ادیان تطبیقی را تحت تأثیر قرار نداده اند.وی بیش از هر روانشناسی،از سنت های غربی و شرقی در تأیید مفاهیم و نظریات خود سود برد و به صورت فوق العاده نسبت به زندگی مذهبی نگرشی همسو داشت.یونگ بارها تأکید میکرد که دین عملکردی است که از نظر روانشناختی ضرورت دارد و غفلت از آن به ضرر فرد و جامعه میباشد.
 او معمولاً در مراسم عشای ربانی توقع داشت که نمایانگر خدا به معنای واقعی باشد یونگ در روانشناسی صاحب مکتب روانشناسی تحلیلی است و در روانشناسی دین صاحب نام است و همواره به دین علاقه داشت. یونگ می گوید: "از آنجایی که دین از عمومی ترین تجلیات روان آدمی است،هیچ روانشناسی نمیتواند این امر را نادیده بگیرد که دین صرفا پدیده ای تاریخی یا اجتماعی نیست بلکه امری بسیار مهم است که با امور شخصی بسیاری از افراد ارتباط دارد."
به اعتقاد یونگ دین نگرشی است که امور ذیل را در بر دارد: "ملاحظه و مشاهده ی دقیق عوامل پویشی که به عنوان قدرت های حاکم تصور میشوند؛یعنی ارواح، شیاطین،خدایان،قوانین،افکار،آرمان ها،یا هر عامل دیگری که بشر آن ها را به عنوان موجوداتی قدرتمند،خطرناک یا تا حدودی یاری رسان در نظر میگیرد،یا موجوداتی که چنان شکوهمند زیبا و با معنی تلقی شده اند که باید با خلوص عبادت شوند."
یونگ این امور را به عنوان تجارب زندگی روزمره آدمی میپذیرد و درصدد کشف سرچشمه آن ها برمی آید؛ یعنی به دنبال یافتن ریشه دینداری آدمی است.
یونگ خدا را در زندگی انسان دخیل میداند.به اعتقاد وی خدا آمیخته با وجود انسان است.انسان با او زندگی میکند و او را احساس و تجربه مینماید.لذا منبع آن را تعیین میکند ولی سخن فلاسفه و کلامی ها را در شناخت خدا مبهم میداند.همین امر موجب شد که یونگ به عنوان کسی که منبع تجارب دینی و افکار مذهبی را روان آدمی میداند،به لا ادری گرایی و متهم شود.
یونگ در پاسخ می گوید: "از منظر یک روانشناس، درباره خدا بیش از آنچه در روان آدمی وجود دارد،نمیتوان اظهارنظر کرد؛روانشناس فقط میتواند نشانه ها و آثار،نه نشانه گذار را بشناسد.یونگ میگوید واقعیات ثابت میکنند که روان از عملکرد دینی برخوردار است.وظیفه روانشناس این است که به افراد در رسیدن به دیدگاهی که مبتنی بر وجود و ارتباط میان روان و انگاره های مقدس است،کمک کند و به جای حمله به دین یا تضعیف آن،باید روانشناسی زمینه فهم بهتر دین را فراهم سازد.روانشناسی عاری از مذهب میتواند به روان رشد نایافته کمک کند تا ارزش و حوزه تناقضات دینی بهتر شناخته شود.در حقیقت ما تنها به کمک تعارضات منطقی و ادعاهای غیر ممکن ظاهری میتوانیم به راهیابی به درک کلیت حیات امیدوار باشیم.
یونگ به دین از حیث زیست-انسانی مینگرد و ریشه اش را در روانکاوی ادمی جست و جو و بر سودمندی هایش تاکید میکند به همان اندازه که یونگ به روانشناسی دین توجه دارد فروید دین را انکار میکند.
یونگ در کتاب روانشناسی و دین میگوید: "دین کهن ترین تظاهرات روح انسانی است و نه تنها یک پدیده ی اجتماعی و تاریخی که یک مساله ی شخصی است."
یونگ از صریح ترین منتقدان اسطوره زدایی از ادیان است.او به صراحت مدعی میشود کـه خردپذیر ساختن ادیان به واسطه اسطوره زدایی از آن ها در حقیقـت از بـین بـردن کـارکرد بنیادین ادیان و به نوعی نقض غرض از آن هاسـت.او این ادعا را از طریق این پرسش مطرح میکند که: "یک دین عاری از اسطوره چه کارکردی میتواند داشته باشد؟زیرا دین اگر اساساً معنایی داشته باشد،ایـن معنـا را بایـد در اتصـال دوباره ما با اسطوره های سرمدی جست وجو کرد.


پس طبق رویکرد یونگ،از آن جا که ویژگی بنیادین دین ابراز کهن الگوهاسـت و از آن جا که محتوای کهن الگویی همواره حاوی عناصر اسطوره ای و فاقد نظام بندی عقلانی است،میتوان گفت دینی که میکوشد آموزه های خویش را معقول و خردپذیر سازد در حقیقت کارکرد خویش را از دست داده است و در تضعیف خود میکوشد؛زیرا چنـین دینی قادر به ارتباط یابی با لایه های زیرین روان افراد نخواهد بـود.از همـین روسـت کـه یونگ این ادعای مناقشه برانگیز را مطرح میکند که آیین کاتولیک آیینی برتر از پروتسـتان است،زیرا بیش از پروتستان قادر به برآوردن نیازهای روانی معتقدان خویش خواهد بود.
پـس مـدعای یونـگ صـرفاً ایـن ادعـای سـاده نیسـت کـه دین ورزی به مثابه یکی از تمایلات کهن روانی باید مورد تصـدیق قـرار گیـرد و انکـار آن موجب روان آزردگی است؛در گفتمان روانکاوی،این حقیقت امری بدیهی و ابتدایی تلقی میشود که هر سرکوبی به روان سبب ازردگی میشود.
بارزترین تجربه های دینداری یونگ در سنین 11 تا 17 سالگی است.او بعد از مکاشفات فراوان دینی که عنوان فیض الهی را برآنان نهاده بود،به یقین رسید که باید در مسیری گام نهاد که خدا میخواهد: "من فهمیدم خدا قادر است آدمی را وادار کند تا از مقاصد خود 
چشم بپوشد و به اجرای بی قید شرط فرمان الهی ملزم شود."
 یونگ دین را چنین تعریف میکند: "تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره ی نیرویی محرک یا انرژی است که علت ان را نمیتوان در عمل ازادی فرد پیدا کرد بلکه برعکس این نیرو یا اثر فرد انسان را مقهور و مغلوب میکند.
چندان که فرد همواره بیشتر محکوم ان است تا موجد و مسبب ان به بیان دیگر دین یک حالت خاص روح انسان است بنابراین یونگ از دین اشکارا کثرت باورانه و مبتنی بر ارجاع دین به تجربه ی دین است.میتوان گفت که اعتماد وی اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد."

 

Fatima Dehnavi
۱۰آذر



منابع:
1- مقاله:جی ار کولینز
تی ای وودز
ترجمه:مجتبی حیدری
2-مقالات انگلیسی
1-  David M.Wulff (1997), Psychology of Religion: classic and Contemporary; 2nded, New york:John&Sons, Inc
2-  Chopra,Deepak(2000), How To Know God: The Souls Journey into The Mystery ofmysteries,New York: Harmon Books.
3-  Newberg, Anderw Eugence, AQuili and Vince Rause (2001), why God Wont GoAway: Brain Science And The Biology Of Belief, New York: Ballantine Books.
4-  Michael A – Jenike, MD, Lee Baer Ph.D William E.Minichiello, Ed.(1998)’ obssessive – compulsive disorders; st. louis: Mosby.
5-  Eliade, Mircea, (1993). the Encyclopedia of Religion , New York, Macmillan pub, comp.
6-  Chopra, deepak (2000) , How to Know God, New York: harmony books.
7-  Richard C Bush & Kenneth Dollarhide, the Religious worid: comnunities offaith:macmillan pub. co.
8-  john hick (1989) An interpertation of Religion, human Responses to the transcendent.
ترجمه:رحیم نارویی
زیگموند فروید در 6 ماه می سال 1856 میلادی در فرایبورگ در موراویا زاده شد.
پدر فروید تاجر پشم و شخصی یهودی بود که البته به اموزه های دین یهود التزام چندانی نداشت.مادرش نیز فردی مذهبی نبود.در این فضا فروید به طور رسمی به بی دینی روی اورد.
با این وجود او درباره ی بسیاری از زمینه ها و مفاهیم دینی همچون پیدایش دین در زندگی ادمیان-مفهوم خدا-داستانهای دینی مانند داستان خلقت و ... سخن گفت.
او دین را در زندگی ادمیان امری زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر میدانست و میگفت:" سرانجام با رشد علمی انسان بندهای توهم از پایش باز میشود و خورشید علم همچون فروریزی هیئت بطلمیوس لایه های تار دین را از اندرون روان ادمی برون خواهد راند."
او همچنین دین را یک توهم-روان ازردگی جهانی و مخدر توصیف میکند که امید دارد انسانها بر ان غلبه کنند با این وجود وی علاقه ی شدیدی به رفتار مذهبی داشت و مقالات متعدد و سه کتاب مهم درباره ی این موضوع نگاشته است.
وی منشا دین را جهل بشر به علت علمی پدیده ها و ترس او از انها میداند.
فروید با همین نوع رویکرد به تجزیه و تحلیل روانشناسی دین پرداخت.
روش پژوهشی او روان تحلیل گری یعنی کاوش در لایه های پنهان روان یا بررسی ریشه های دین در زندگی بود.
تیجه تلاش‌هاى وى در این زمینه،همان چیزى است که امروزه در کتاب‌ها،به نام روانشناسى دین از نگاه فروید شهرت دارد.در هر صورت،میتوان گفت فروید رویکرد روانشناسى را به دین گشود و از همین رو،به تدریج دین با نگاه روان‌شناختى بررسى شد.امروزه،نگاه روان‌شناختى فروید به دین،در کنار دیگر دیدگاه‌ها، مطرح است.
فروید خود را یهودی رها شده-شکاک و کاملا بی دین میدانست.
او بى‌دین معمولى نبود،بلکه از دین یا دست‌کم از باورهاى کاتولیک‌ها در فرایبرگ حس تنفر داشت.او در پاسخ نامه رنه لافورگ که از او خواسته بود به دلیل هجوم نازى‌ها فرار کند،نوشت: "دشمن واقعى،نازى‌ها نیستند،بلکه دشمن واقعى دین و کلیساى کاتولیک است."
میتوان گفت فروید نه ‌تنها از سنت کاتولیک نفرت داشت،بلکه از اعمال دینى یهود نیز متنفّر بود.فروید با بى‌رغبتى،دعاهاى عبرى مراسم ازدواجش را فرا گرفت و پس از ازدواج نیز،با سنگدلى تمام،همسرش را از آموزه‌هاى یهودى باز داشت.فرزندانش نیز مجبور بودند به دور از هر گونه آموزش‌هاى تکالیف دین یهود، پرورش یابند؛زیرا او خانواده اش را از دین دور میداشت.
وى دین را امورى روانى میدانست که به خارج فرافکنى میشود و حتى اسطوره‌هاى بهشت و هبوط انسان،خدا، خیر و شر و جاودانگى و غیره را به همین صورت تبیین میکرد.
لئوناردو داوینچى،پیش‌ فرض اصلى نظر فروید درباره دین است.داوینچى،خارج از یک ازدواج رسمى زاده شد و در چند سال اول زندگى‌اش پدر نداشت.به باور فروید، همین امر سبب شد که او از دین روى‌ گردان شود و چون از تهدید حضور پدر در اوایل کودکى به دور بود، خود را از قید و بندهاى دین رها کرد.
پیش‌فرض فروید آن است که عمیق‌ترین ریشه‌هاى دین‌دارى، در عقده اُدیپ قرار دارد.خداى شخصى از نظر روان‌شناختى،چیزى نیست،جز همان مفهوم پدر که تعالى رتبه یافته است.از نگاه زیستى نیز،فرزند انسان بسیار ناتوان است و در نتیجه،به دیگران نیاز دارد.از این رو،وقتى در آینده درماندگى و ضعف خود را در مقابل عوامل قدرتمند زندگى درمییابد،با واپس روى و احیاى دوباره نیروهایى که او را در کودکى حفظ میکردند،میکوشد تا شاید نومیدى خود را انکار کند. حسرت از پدر که همواره ریشه هر شکلى از دین را رقم میزند،گرفتارى‌هاى ناشى از عقده ادیپ،از جمله احساس گناه و ترس را به صحنه مى‌آورد.تسلیم‌پذیرى ناشى از فرمان‌ بردارى از قدرت مطلقِ پدر در دوران کودکى که به صورت «منِ آرمانی» درون ‌فکنى میشود،به صورت خدا فرافکنى میگردد.                             


در بررسی نظر فروید درباره دین متوجه میشویم که او آشکارا روانشناسى دین را بر واکنش‌هاى مردانه متمرکز میکند؛به اعتقاد فروید،تنها رابطه دوگانه جنس مذکر با پدر در دوران کودکى فرد و نژاد او،محور دین را تشکیل میدهد.حتى همه مطالعات موردى فروید به غیر از یک مورد از جنس مذکر بودند.او جز مقاله‌اى کوتاه درباره پیوستگى نیایش الهه دایانابا نیایش حضرت مریم و اشاره‌هاى دیگر به الهه‌هاى مادر،چیز دیگرى درباره جنس مؤنث ارائه نکرده است.البته از گفتار فروید برمیاید که او به اصل چندعاملى بودن دین متعهد بوده و امرى پیچیده مانند دین را به یک عامل نسبت نمیداده است.به باور فروید وظیفه روان‌ تحلیل‌گرى تنها آن است که بر یک علت خاص پافشارى میکند.در واقع، او با این بیان منکر میشود که چنین علت خاصى تنها علت یا حتى مهم‌ترین علت در میان علت‌ها باشد.در هر صورت،فروید بر عقده ادیپ مردانه تأکید میکند و مى‌نویسد: "به نظر میرسد جنس مرد در اکتساب دین، اخلاق و درک اجتماعى،نقش رهبرى را بر عهده داشته 
است و زنان این امور را از مردان به ارث برده اند.

دیوید وولف،پس از نقل دیدگاه فروید به بررسى آنها میپردازد.او ایرادهاى اساسى بر دیدگاه فروید وارد میکند که هر کدام از آنها میتواند ناکارآمدى دیدگاه او را به اثبات برساند.                                      
در نتیجه:
فروید با این فرض که دین از خطاهاى شناختى آدمى برخاسته است و توهمى بیش نیست،میپنداشت که دین در آینده نزدیک،چونان پندارى از زندگى آدمیان رخت برخواهد بست؛در حالى که دین اصیل ‌ترین برنامه در زندگى آدمى،و دین ‌دارى،پایدارترین رفتار افراد انسانى است.از همین رو،دین‌باورانى مانند اسکار فیستر، اندیشه‌هاى فروید را پندارهایى میدانند که با نگاهى کینه‌ توزانه به دین بیان شده است.گذشت زمان نیز همین واقعیت را نشان میدهد.در قرن بیستم،یعنى درست صد سال پس از سخنان فروید،بزرگ‌ ترین انقلاب‌ها،نظام‌ها و چالش‌ها به نام دین برپا شده‌اند.
 

Fatima Dehnavi